زلزله اومد …

استاندارد

فرزاد رفت … با وجود دعاهای مادر … گریه های دوستان و … !
الان دختره 7 سالش مونده که نمیفهمم واقعا میفهمه یا نمیفهمه … ولی گریه میکنه … سخت گریه میکنه … با مادرش !
مردان خدا چه با صفا ميميرند ….. جان باخته در راه خدا ميميرند ….. گویی که رسیده حکم آزاديشان …. خندان لب و با ميل و رضا ميميرند !

… إنّا لله و إنّا الیه راجعون … (بابام همیشه همینو میگه) !

پرونده یک انسان 30 ساله که دکتری مدیریت بازرگانی داشت و چندین سال زندگیشو خارج از کشور درس خونده بود و کلی بدبختی کشیده بود و قرار بود که قبل از عید بره خونه خودش بسته شد … یعنی دقیقا به هیچ چیزی نرسید بعد از این سال ! هــیچ …

مهدی تا کی صدا بزنیم خدا رو ؟

استاندارد

یکی دیگه از دوستامون تصادف کرد رفته کما … یکی پشت اون یکی … 😐 !
مامانم داره سر نماز دعا میکنه واسه دو تا مریضی که تو کما داره … من اینجا دارم هو آی مت یور مادر میبینم … !
دعا کنید خوب شن لطفا … اگه به دعا اعتقاد ندارید … چه میدونم مثلا انرژی مثبت بفرستید … یا فکر کنید بهشون … نمیدونم !
واسه «فرزاد» و «مریم» دعا کنید !
الان تقریبا همه چیز آرومه … خدا نکنه اون روزی برسه که این دو تا برن واسه همیشه … اون موقع دیگه هیچی آروم نیست … زلزله ای میاد که من تازه میفهمم چی شده … خدا کنه این آرامش قبل از طوفان نباشه …. !
مهدی سنگ روی یخ کردی ما رو … اینهمه صدات میزنیم دست ما رو نمیگیری و نمیشنوی این دعا رو … مهدی تا کی صدا بزنیم خدا رو ؟ 😦
#شاهین نجفی

منصفانه … عدالت از صفات خداوند ! :|

استاندارد

تو مدرسه خوندیم یکی از صفات ایشون … یعنی همین خداوند خودمون عادل بودنشه !
البته فقط به اسم نیستا … ما یکی داریم تو همین مملکتمون اسمش هست حداد عادل … (میشناسید دیگه ایشونو ؟) ایشون اون طوری هم که از اسمش پیداست نیس … بیخیال !
12:32 am !
4 اسفند !
ای بابا اسفند هم اومد … بعد هم فروردین دیگه احتمالا … آغا 91 هم دیگه داره تموم میشه ما 1 کار + هم انجام ندادیم … بیخیال !

گفتم خدا عادلِ … هنوزم میگم که هست ! اینهمه آدم میمیرن … اینهمه آدم سرطان دارن … کلی آدم سکته میکنن … چرا هیچکدوم از اینا نباید از آشناهای ما باشه ؟
یه خانومی الان تو «کما»ست … البته بهش میگن کما ولی خدا میدونه که الان واقعا کجاست … چرا جواب شوهرشو نمیده ؟ چرا گریه دخترشو نمیبینه … چرا صدای گیره مادرشو نمیشنوه … این کما هر جا که هست … مثل اینکه خیلی دوره !
این حق منم هست که درد بکشم … ناراحت باشم … برنامه هام بهم بریزه … تا قبول کنیم که ما هم یه روزی میتونیم یه مریض داشته باشیم که رفته
«کما» !
البته این خداوند یه خورده زیرکانه هم کار میکنه ها … یعنی یه وضعی اصن ! این خانومی که رفته مسافرت «کما» رفته بود واسه عمل پا … پلاتین + … ! نکته مسخره اینجاست این بنده خدا عمل میکنه … میاد خونه … 1 ماه فیزوتراپی میره … بعد که میرن پلاتین رو از پاش در بیارن … عمل موفقیت آمیز انجام میشه … به هوش میاد … و آخرش میگه «سردمه — الان گرممه» ! و بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیب !
نه … خدای نکرده هنوز نرفته … هنوز هست … معلوم نیس کجاس … دستگاه ها که احساس ندارن … منطق دارن … اون منطق دانانشون میگن که هنوز هست … ولی خوب جواب که نمیده … رفته رو همون خط «بیب» … رفته و هنوز نیومده !

حالا ما که گفتیم خدا «کلک» کار میکنه … حالا میخوام بگم خدای من … این دقیقا چه حرکتی بود ؟ آخه دیگه موقعیت نداشتی ؟
این بنده خدا زنِ یک از کارگر های ماست … یارو هم که پیش بابام کار میکنه یکی از ساده دل ترین انسان هایی که دیدم … نه … راستش بزارید احساسیش نکنم … نه الان که فک میکنم «م» اونقدر هم ساده دل و … نبود … ولی بچه خوبیه … مخلص کلام که بچه ی خوبیه !
شاید اگه تا همین الانشم بابام نبود بنده خدا پول دستگاه وصل کردن … رو هم نداشت و کار زود تر از اینا تموم میشد … !
زنش یه مشکل مادرزادی با پاهاش داشت که یکیش حدودا 5 سانتیمتر کوتاه تر بود و این انسان 30 سال با همون وضعیت زندگی کرد ولی تا به یه پول و خونه ای رسید خواست بره پاشو عمل کنه !
شوهرشو داشت … بچشو داشت … احتیاجی هم به عمل نداشت !
خلاصه اینکه این کار شد و به خاطر یه عمل احمقانه و یه احتمالی به اندازه هر 200 نفر یکی اینطوری میشه باعث شد که بره به همون مسافرت «کما» !
دکتر هم گفته اگه برگرده یا نصف بدنش لمس میشه … یا تکلمشو کامل از دست میده !
آغا همه اینا به کنار … اینکه این اتفاق هم باعث شد که ما اون همکار اصلیمون رو از دست بدیم و بعضی وقتا من مجبورم برم بجاش و غیره و غیره به کنار !

شما بگید … الان به غیر از دعا … منتظر معجزه بودن کاری از دستمون بر میاد ؟
خدا نامرد هم که باشه … کلکم که باشه … بازم کارمون پیشش گیره والا !

معمولیع … خعععلی هم خوبع !

استاندارد

هم اکنون ساعت 1:35 بعد از ظهر روز 26 بهمن 91 !
و یک روز کمی تا نسبتی معمولی رو به خوب پیش پیبی میشود  همرا با باد وزنده !
صب که رفتیم آزمون المپیاد زیست ! اصولا از اونجایی که المپیاد زیست به هرچیزی مربوط میشه به جز زیست کلا بیخیال شدیم و از 36 تا سوال و 6 تا سوال رو زدیم و از 3 ساعت 30 دقیقه سر جلسه بودیم !
البته همه دخترا هنوز سر جلسه بودن و داشتن واقعا به سوالا فک میکردن ! که تنها دو دلیل برای اینکار میبینم … یا اینکه ما پسرا خععلی گاو بودیم که هممون بعد 30 دقیقه رفته بویدم (که البته اینطور نبود) یا اینکه اونا خععلی خوش باور و ساده دل بودن که فکر میکردن میتونستن قبول بشن و … !
خلاصه بعدش رفتم با دوستم واسه دوستش کادو ولنتاین بگیره … با 150 تومن فقط تونست یه جعبه و عروسک و شوکلات بگیره که البته همشون هم در بهترین وضعیت نبودن و تعجب هم نداره چون 150 تومن الان حدودا 38 دلاره !
ولی از اونجایی که اصولا من با این پدیده خز شدع حال نمیکنم رفتم 5 تا اسنیکرز گرفتم واسه خودم خععلی هم خوشحالم ! :پی !
الان هم در حالی که هنوز خانواده سر سفر دارن ناهار میخورن (من اصولا به خاطر دوران راهنمایی که کلاس داشتم تو مدرسه و مدرسمون نزدیک خونمون بود همیشه میومدم خونه ناهار میخوردم و برمیگشتم مدرسه که همین رفت آمد خودش وقت میگرفت که باعث میشد مجبور بشم ناهارمو سریع بخورم) ولی من ناهارم رو خوردم و دارم «بوسه های بیهوده» گوش میدم !
بوسه های بیهوده گوش میدم به مناسبت دومین سالگرد این آلبوم ! آلبومی که اگه نبود دقیقا نمیدونم چه طوری باید زندگیم رو طی این دو سال پر میکردم (منطورم لحظه های خالیشه)  که خععلی هم خوبه ! یه جاهایی گریه داره واسم یه جاهایی خنده داره واسم یه جاهای هم نیشخند داره واسم !
Useless_Kisses
و معتقدم کسی که یه خورده … فقط یه خورده عاشق باشه و این آلبوم رو گوش نکرده باشه خععلی در اشتباه (احساسی هم باشید کافیه) !
خلاصه اینکه بینظیر تر از چیزیه که فک میکنید ! (البته فک کنم همه شنیدید و میدونید)

بعد میشم کلاس … که این بخشش هم خوبه چون میرم کلاس زبان و اصولا چون مشکلی با این درس ندارم لحظه های لذت بخشی تو کلاس خواهم داشت !

قسمت بعد از کلاس جذاب ترین بخش روز خواهد بود احتمالا … چون بعدش میرم پیش «ش» ! که خععلی وخته ندیدمش ! عینکی شده ! باید باحال شده باشه … خععلی هم خوبع !

بعدش هم میام خونه و درس هم نمیخونم چون استراحت میخوام … دوباره بوسه های بیهوده گوش میکنم … فیلم میبینم و یک روز هم که شده رو به خوبی و خوشی به پایان میرسونم … اگه بشه ! :پی !

نکته اینجاس که امروز میخواستم با دوستم برم ولنتاین پارتی (:پی) که خععلی خوب میشد چون یکی دیگه هم داش به خاطر من میومد !
ولکن نمیتونستم که «ش» رو بپیچونم … البته نمیخواستم که بپیچونم ! فقط خدا کنه اون نپیچونه که عین اوسکلا بشینم خونه و هر دو تا رو از دس بدم !
دانلود آلبوم بوسه های بیهوده محسن نامجو
کلیک (لینک مستقیم)

اینم خععلی خوبع !
na

استاندارد

8:52 pm !
25 بهمن 1391 !
مفید و مختصر…. دیروز تولدم بود !
اول بزارید این آهنگو بنویسم !
روز تولدم را … تبریک میگویم تنـــــــــــها !
شمع تولدم را …. فوت میکنم تنهــــــــــا !
چای تولدم را … مینوشم تنـــــــــــــــــها !
کیک تولدم را … میخورم تنهـــــــــــا !
روزنامه ی تولدم را … ورق میزنم تنــــــها !
عکس آشنای همیشگی ام را … میبینم به قاب 4 در 3 … محبـــــــــــــوس !
و شاد میشوم که دوستان مرا از یاد نبرده اند … هنـــــــــوز !
ولی نمیدانم چرا … هر سال عکس مرا در صفحه گمشدگان چاپ میکنند !
خوب و حالا میتونید دانلود کنید این آهنگو از لینک زیر
دانلود آهنگ تنها – از گروه میرزا – از آلبوم لاست (گمشده)

راستش باید بهتون بگم که دیروز دقیقا همین بوده و سنگدلید اگر فکر کنید دارم چرت میگم !
دیروز مدرسه بودم … دیروز لا به لای تبریک تولد تو فیسبوک بودم … دیروز در حال جواب دادن به اس ام اس ها بودم … ولی باور کنید همش فقط این بود «تنـــــــــــــها» !
و اون صدای سازدهنی اول آهنگ که مو رو تنم سیخ میکرد !
رفتم نوشته سال قبلم رو خوندم ! راستش اصلا فکر نمیکنم 1% وضعیتم از سال قبل همین موقع بهتر شده باشه !
شاید بدتر هم شده ! آخه سال قبل حداقلش روز تولدم تونستم پست کنم ولی امسال اینقدر درگیر درس و … بودم که امروز (یعنی فردای تولدم) دارم پست تولدمو مینویسم !
آرع … خلاصه اینکه دیروز همه جا بودم ولی «تنهــــــــا» !
خیلی چیزای تغییر کرده از سال قبل تا حالا … منم تغییر کردم … زندگی هم سخت تر … روزگار مسخره تر … !
تولدم مبارک دیگه ! هیچ حس خاصی ندارم !
25 بهمن 91-وضعیت جالب نیس اصلا !

126431_lonely_birthday

سالِ رندی بود !

استاندارد

6:26 pm !
22 / بهمن / 1391 !
امروز خععلی عجیب بود … ولی همیشه باید به این جمله فک کنم «میتونست بدتر هم بشه» !
آرع ! میتونست !
سال 1333 سال رندی بود که پدر گرامی ما در اون سال و در این تاریخی که امروز هستیم (22 بهمن) به دنیا اومد !
و شنیدین که میگن یارو از صفر شروع کرد به اینجا رسید !
این جلمه یه جورایی کاملا درباره ی پدر ما صدق میکنه !
صب که بیدار شدم داشتم واسش برنامه تولد میریختم !
بعدش رفتم کلاس !
بعدش رفتم بلیط عیدمو بگیرم !
یارو گفت فروختیم !
داشتم دیوونه میشدم ، گفتم چرا ؟ گفت بابات گفته بود گرونه !
از همینجا کل روزم خراب شد … برنامه ها هم خراب شد !
هفته پیش بلیط ها رو با دلار 2500 میزدن اون موقع بود 1 و 200 حدودا که پدر ما گفت گرونه !
الان 3 روزه که بلیط ها رو با دلار آزاد 3800 میزنن !
دیگه خودتون حساب کنید قیمتش چند برابر شده !
کلی جر و بحث داشتیم !
گفتم دیگه نمیرم !
میدونم که آخرش بلیطو میگیره !
ولی اعصابم خورد میشه که چرا فک کرده گرونه یا اینکه میتونه اروزن تر گیر بیاره یا اینکه اصلا هیچی به من نگفته !
تولدشم بش تبریک نمیگم اصن … الان هم نیاید کامنت بزارید که شاید ساله بعد نباشه و فرصت نباشه و … از این حرفا !
اعصاب من که خورد باشه نزدیک کسی نرم خعلی بهتره !
اینجا بهش تبریک میگم !
پدر من تولدت مبارک … 58 سالت شده ولی هنوز که هنوزِ آدم باید خودزنی کنی تا یه حرفو بهت قبول کنه !
آدم موفق هستی و اینو قبول دارم … ولی این به این معنی نیس که با گوش کردن به حرف بقیه از موفقیتت کم میشه یا اینکه فک میکنه همیشه روش خودت بهتره !
آقا تولدت مبارک به هر حال ! 😉
پ.ن : امروز بعد از اینکه فهمیدم با دلار 3900 بلیط ها رو میزنن میخواستم بیام تو خیابون بخوابونم زیر گوش همونایی که داد میزدن «مرگ بر آمریکا» !

آه که اینطور 2 !

استاندارد

ساعت 11:39 pm
19/بهمن/1391
دارم «محسن» گوش میدم … وقتی گوش میکنم تمرکز ندارم واسه نوشتن … ویت استپ کنم !
آهان ، الان فریبرز لاچینی گذاشتم … فقط پیانو … گل سنگم !
اینطوری حواسم کمتر به آهنگه چون چیزی نمیخونه و من مجبور نیستم که باهاش بخونم ، البته نه اینکه با محسن نامجو میخونم ولی خوب رو مخمه دیگه !
هر روز … هر روز … هر روز انگار همون دیروز بوده ! همش مدرسه و درس و ناهار و کلاس و درس و فیسبوک و تویتر و خواب و تکرار و تکرار و تکرار !
ولی دیروز شاید … شاید دیروز فرق داشت … دیروز قرار بود برم کلاس … ولی کلاس کنسل شد (بنا به دلایلی) و من حالم از خودم بهم میخوره … وضعیت طوری بود که با کنسل شدن کلاس اصلا حالم خوب نبود … دوستم گفت بریم باشگاه … رفتیم … البته نه بندنسازی … پینگ پنگ منظورمه … همه چیز خیلی گنگ و مبهم بود … من قرار بود تو اون ساعت جای دیگه باشم ولی نبودم … همه چیز خیلی پیچیده و داغون !
که بالاخره اس ام اس اومد
IMG_4412
یا مثلا بعدش که فقط چند تا اسمایلی گریه سند کردم دوباره جواب داد
IMG_4413
آرع ، بالاخره جواب داد ! همیشه فک میکردم به هیچکس وابسته نیستم ، فک میکردم تا حالا عاشق نشدم … (هنوزم فک میکنم) … ولی با دیدن اس ام اسش همه چیز خیلی فرق کرد .. وسایلمو جمع کردم ، گوشیم رو گرفتم تو دستم ، محسن رو گذاشتم رو هندزفری تو گوشم و راه افتادم سمت خونه !
و میدونید کاملا خر شدم ، همه چیز رو فراموش کردم وقتی گفت «عینکی شدم» و گفتم حتما خیلی بهت میاد !
این کسی بود که تمام مدت فکر میکردم هیچ ارزشی واسم نداره … کسی که فک میکردم همیشه من دارم میپیچونمش … ولی حقیقت این بود که من درگیرشم و اون داره منو میپیچونه ! فک میکردم صداشو نشنوم یا نبینمش اصلا واسم مهم نباشه … ولی الان هست ! هنوز هم نمیدونم چرا یا از کی اینطوری شدع !

کلا خواستم بگم «آه که اینطور» !

آهان ، یادمه من 7 روز مونده بود به تولد «ک» بهش تبریک گفتم !
امروز «م» اس دادم و تبریک گفت !
ولی «ک» اصلا یادش نیس !
کی اهمیت میده ! تولد ؟؟ هـه !
😐