بعد سه ماه !

استاندارد

بعد سه ماه جای خالی گذاشتن و حرف نزدن

دارم مینویسم حالا !

ساعت ۱۰ و ۳۶ دقیقه شبِ ۱۰-۰۹-۹۹

در حالی که دارم به این موزیک گوش میدم میخوام براتون بنویسم

https://soundcloud.app.goo.gl/ncghQc9qTRhPyMYa7

میخواستم بنویسم از رویا که رفت و ارزو شد

میخواستم بنویسم که سین بعد از یک سال اومد ایران بهم پیغام داد و راضیم کرد که ملاقاتش کنم و تو ماشینم زار زار گریه میکرد و عکس صورتش رو نشون داد که اون پسره ی حیوون با مشت زده بود تو صورتش

گریه کرد و گفت از شبی که لباسشو پاره کرده بود تو وان حموم‌ و لخت برده بودش دم در واحد

و فهمیدم وقتایی که فک میکردم چقدر ناراحتم و عدالت درمورد رابطه مون اجرا نشده درواقع اون داشت زیر مشت اون پسره ج ق ی و بی شعور درد میکشید و مث سگ پشیمون بود

اما همه اینا مهم نیست چون میخوام درمورد این عکس صحبت کنم :

واسم مهم نیست سین ، رویا ، یا بقیه کجان و چیکار میکنن

واسم مهم نیست که هنوز خونه نگرفتم و الان شده سه سال که دارم خونه پدری رو تحمل میکنم

واسم مهم نیسست که هنوز واسه سربازی اقدام نکردم و شبا کابوس میبینم درموردش

واسم مهم نیست که یک سال از کرونا گذشته و کاسبی به فنا رفته و بیشتر از همه اعضای خانواده فشار کار و مغازه جدیدمون که کلی توش پول ریختیم و چیزی از توش در نیومده رو منه !

واسم مهم نیست که ترم سوم ارشدم و حتی یک واحد درس هم پاس نکردم

اما واسم مهمه که حال مامان خوب باشه !

بالاخره بعد از شش سال که مامان تحت نظر دکتر آنکولوژی بود دکترش تصمیم گرفت درمان رو شروع کنه

مامان به بیماری cll مبتلاس که ی مدل سرطان خونه !

فک کنم دختر عمه هاش هم داشتن و سرنوشت خوبی نداشتن !

تو خونه عملا فقط من و مامان و بابا هستیم چون اون دوتای دیگه رفتن خونه مجردی خودشون زندگی میکنن !

تو دوماه گذشته هر هفته صد ها کیلومتر پشت فرمون نشستم ، بردمش دکتر ، باش تو بیمارستان خوابیدم ، رفتم شهر های دورتر براش دارو خریدم

و یهو همه الویت های دیگه ام مث خونه و سربازی و دانشگاه واسم بی ارزش شدن.

دارم همه سعیمو میکنم که مامان خوب بشه و شاید به ظاهر نه اما هم من و هم خودش میدونیم در واقعیت تو این راه تنهاییم

هر روز میرم سر کار به جای همه کار میکنم ؛ بعدش مامان رو میبرم واسه تزریق داروی شیمی درمانی و اخر شب با کاوه عرق و الکل !

دیگه حتی به داشتن ی رابطه نیمچه منطقی و سالم با دختری هم فکر نمیکنم ! از همه فضاهای مجازی هم به جز توییتر دور شدم ! میدونم حالم خرابه هم روحی هم جسمی بشدت اما نمیدونم چرا بقیه نمیبینن ! نمیدونم تا کی میتونم از پس اینا بر بیام !

چرا هر چقد جلو تر میریم همه چی خراب تر میشه؟ تا کِی قراره اینطوری باشه اخه ؟

وچقد دلم برای سین سوخت وقتی داشت ضجه میزد

و ای کاش دلم براش نمیسوخت !

ای کاش به جای همه کار نمیکردم

ای کاش ادم ببخیال تری بودم

ای کاش ی درصد مث داداش وسطیم که ازم ده سال بزرگتره و همه چی به تخمشه بودم ! جدیدا زده تو فاز علف و حالم از این زیاده روی هاش تو هر مقوله ای بهم میخوره !

البته این وسطا خودمم ۳۰ روز رژیم الکل صفر گرفته بودم و کاملا موفق از پسش بر اومدم

میخوام بگم اون الکلی ای که تو فکرتونه نیستم

دلم تنگ شده برای اینکه فقط ۲۴ ساعت نباشم

فقط ۲۴ ساعت گوشیم زنگ نخوره . به خاطر مامان غصه نخورم و فقط ۲۴ ساعت تو بغل کسی باشم که دوسم داشته باشه

واقعا ب گ ا رفتم دوستان. واقعا

2 نظر برای “بعد سه ماه !

  1. بنام خدایی ک رنج داد
    به این فکر میکردم ک ساده گذشتن از کنار این پست کار ساده‌ای نیست و نوشتن براش هم.
    اگر بنویسم «انشالا خدا صبرت بده» تا چند سال آینده خودمو نمی‌بخشم.
    عجب کار سختیه از رنج گفتن تو توییتر ، اینستاکرام و این فشل‌جات. ولی نوشته های طولانی. وایی خدایاااا. یه نامه طولانی با کلی جمله، شاید چند خط مقدمه، یه حاشیه نویسی کوچیک ، یه پانویس که اصل مطلبو داشته باشه. اینان که درد ها رو میکشن.
    اوه که اینطور
    کاش میشد ب اونایی ک میرن از ته دل گفت «اگه رفتی دیگه پیش من برنگرد »
    کاش میشد بعد اینکه برگشتن گفت «دیدی بهت گفتم؟ دیدی اینطور شدی؟»
    کاش میشد به بقیه گفت « مشکلاتتون به من ربطی نداره»
    ای کاش میشد…
    ولی نمیشه.
    واقعا نمیشه؟
    یا شاید هم میشه؟
    من ک به مخیله‌ام نمیگنجه که بشه
    یه موقعی بهت میگن «دیدی گذشت ، دیدی چیزی نبود ، اینا هم میگذره»
    تو چه میدونی کذشتن چیه؟
    تو چه میدونی من چی میکشم؟
    ای کاش میشد
    یه ذره از درد بقیه رو بفهمم
    اون موقع بهم اثبات میشد که یه نفر فقط به همون اندازه که جا داره درد داره.
    اون موقع شاید دیگه کسی به کسی نمیگفت« اینم میکذره»
    بدترین گناه ، کوچیک شمردن گناهه
    چه گناهی بدتر از رنج کشیدن؟
    ما پوست‌کلفت شدیم.
    پوست کلفت مثل سنک

    • مدتی تابستان بود
      مدتی زمستان
      مدتی دشوار بود
      صباحی آسان
      روزی پنجره باز بود
      روزی بسته
      گاهی پر انرژی
      چندی خسته
      و این طبیعیست
      و این طبیعیست
      و این طبیعیست
      و این طبیعیست

تو هم خسته ای ؟