آه که اینطور 1 ! Ver0.0

استاندارد

6:44 PM
(UTC+03:30)
9 / بهمن / 1391

یک چیزی بود مابین خواب و بیداری … شاید همه شما  تجربه کرده باشید … ولی همیشه همیشه بدونید بیدارشدن از خواب بی دلیل نیست ، همونطوری که به نظرم خوابیدن بی دلیل نیست ! حوالی ساعت 8 و 30 دقیقه شب بود که رفتم بخوابم ، همیشه وقتی که فرداییش امتحان دارم زود میرم که بخوابم که هشت ساعت خوابیده باشم تا ساعت 4 صبح ! و به طرز احمقانه ای فکر میکنم که این یعنی من برنامه ریزی دارم ولی شاید اگر برنامه ریزی داشتم درسم رو همون روز تموم میکردم و مجبور نبودم ساعت 4 صبح برای یک بار دیگه درس خوندن بیدار بشم !
اما دیشب برای هیچ امتحانی قرار نبود که ساعت 4 بیدار بشم ، شاید برای تنبیه بود ! برای اینکه فکر میکردم باید از نمره هام ناراضی باشم و برای درس خوندن بیشتر عادت کنم که حتی وقتی که درس ندارم به راحتی ساعت 4 بیدار باشم !
دلیل خوابیدن هم فقط و فقط اون سه چهار تا داروی تلخ و سردی بود که خورده بودم … فکر میکنم آسیب پذیرم و بر این اعتقادم که اگر کسی تو کلاس سرماخورده باشه قطعا منم درگیرش خواهم شد ! و همیشه آدلت کلد و دیفن هیدرامین و استامینوفن از اون سه تایی هستن که باهم میخورمشون ! بعضی وقتا هم به اضافه ی آموکسی سیلین !
همیشه خودم به مامانم ایراد میگرفتم که چرا سر خود قرص میخوره و دکتر نمیره ! و در این مواقع پشتیبان پدرم بود که به مامان انتقاد کنیم و جالبه که مامان هم همیشه به داداشم انتقاد میکرد که چرا وقتی سرما میخوره دکتر نمیره وسر خود قرص میخوره ! حالا من هم همینم ! انتقاد کنم یا نه این بخشی از وجود منه ، این مربوط میشه به اون 23 تا کروموزومی که از مادرم گرفتم چون قطعا مطمئنم که پدر هیچوقت سر خود قرص نمیخوره !
قرص ها که باعث خواب میشن رو دوست دارم چون کمک میکنن که برنامه ریزیم درست پیش بره … ولی نمیدونم چی بوده … شاید یه بشقاب پرنده شاید هم صدای سیفون دستشویی بود که من رو بیدار کرد !
همه چیز فقط توی یک ثانیه بود … تو یک ثانیه به هوش بودم … میتونستم تصمیم بگیرم که بخوابم ولی فقط و فقط تو یک ثانیه فکر کردم که نکنه ساعت از 4 گذشته باشه و من هنوز بیدار نشده باشم !
برای یک ثانیه اون دکمه قرمز روی گوشی رو فشار دادم و ساعت 2 بود !
شاید اگر همون لحظه از همه چیز رها میشدم تا 3:59:99 خواب بودم ولی فقط فکر کردن به اینکه هنوز وقت برای خوابیدن هست باعث شد که کاملا بیدار بشم … بیدار بشم و با هر بدبختی که شده سعی کنم بخوابم … وقتی که تمام چشم و گردنم از تاثیر دارو ها خسته و خواب آلودن مغز لعنتی داشت کار میکرد !
یک ساعتی بود که سعی کردم بخوابم … 100 بار هم با تشک و بالش کشتی گرفتم ولی نشد که نشد !
و بلاخره وقتی برای بار دوم ساعت رو میبینی کار به 3 صبح رسیده و هنوز نخوابیدی و هر لحظه که میگذره ترس از اینکه برنامه درسیت بهم بریزه و به دلیل کم خوابی نتونم روی درس ها تمرکز کنم بیشتر میشه !
تا جایی که بالاخره آهنگ میاد روی مخم !
بیگاه شد …. بیگاه شد … خورشید اندر چاه شد !
فقط داری فکر میکنی ولی تمام تحریر های و آهنگ ها و نت های آهنگ «بیگاه شد» محسن نامجو تو ذهنت نقش میبنده و چون درمقابلش تسلیم تسلیمی نمیتونی بندازیش بیرون ! شاید 1 ساعت واسه خوابیدن با بالش جنگیده باشی ولی وقتی آهنگ شکلی میگیره حتی 1 دقیقه هم نمیتونی مقابله کنی و گوشی رو برمیداری و درحالی که نور صفحه میخوره تو چشمات آهنگ رو پلی میکنی و به آرامش که رسیدی میگی دیگه میتونم بخوابم !
و اینجا همون لحظه ایه هست که داری آهنگ بعدی رو زمزمه میکنی !
و سلام … ساعت 4 شده و من 2 ساعت از برنامه عقبم !
از اینجا به بعدش دیگه اصلا آروم نیس ! زمان خیلی سریع میگذره ، سریع تر از اینکه بفهمی روز شروع شده یا نه … !
با درس خوندن شروع میشه … و با مسواک زدن دوره درس تموم و دوره چدید دوباره شروع میشه !
این بخش از ساعت 5 به بعد شکل میگیره … چون امتحان نداشتی فقط 1 ساعت درس خوندی و میخوای تا آخرین لحظه که سرویس سر کوچه منتظره از تک تک ثانیه های اینترنت شبانه رایگان استفاده کنی !
و دستورات اینا هستند :
1 : یک لیوان شیر کاکائو سرد + یه کیکی که کاکائو توش زیاد باشه
2 : یک لیوان کافه میکس داغ + شوکلات تلخ تلخ تلخ
3 : چک کردن فیسبوک در کنار خوردن و دانلود کردن
و باور کنید یا نه اصلا راضی به خوردن اینها نیستم ! و درواقع میشه گفت معتاد شدم ! شاید فکر کنید شوخی میکنم ولی خیلی ساده است !
نیکوتینی که تو اینهمه کاکائو و قهوه که من صبحم رو باهاش شروع میکنم وجود داره جای استیل کولین رو میگیره و من بدون اینا نمیتونم صبحم رو شروع کنم و عصبی خواهم بود !
آدم همیشه چیزی رو ترک میکنه که فکر میکنه میتونه از پسش بر بیاد یا به زور ترک میکنه ! من الان 6 ماه که کوکا نمیخورم چون تونستم از پسش بربیام ! ولی اینا رو میخورم چون سالهاس که درمقابلشون تسلیمم ! و هیچ اجبار و زوری هم (متاسفانه یا خوشبختانه) نیست که این ها رو ترک کنم !
از ساعت 7 به بعد لباس پوشیدم و ساعت 7:20 سرکوچه منتظر سرویس یا سرویس ساعت 7:25 دم دروازه منتظر منِ !
و در نهایت زنگ ها 1 بعد از دعای صبگاهی و 2 و 3 و 4 پشت سر هم تموم میشن !
و شاید قشنگترین لحظه تو اون محیط ساعت 12:30 باشه چون 15 دقیقه بیشتر وقت استراحت داریم ! نه به خاطر اینکه مدیران مدرسه به ما لطف زیاد دارند ! به خاطر اینکه برخی دانش آموزان به هم نوعان خودشون لطف دارند ! وقتی که اذان با بلند ترین صدا و خش دار ترین صدا از بلندگو ها پخش میشه ! و من درحالی که یک «لش» تکیه بر دیوار مدرسه ام هم نوعان رو میبینم که وقتی بهم فحش میدن وضو میگیرن و میرن برای نماز ! و من میمونم ! نه بخاطر اینکه با نماز مشکل دارم ! به خاطر اینکه با جوراب در آوردن واسه وضو مشکل دارم (یا لااقل اینطوری فکر میکنم) !
بعدش خونه اس … بعدش ناهار … بعدش دوش … بعدش کلاس …. بعدش خونه …. الان اینجا ! الان سر درد ! الان اشک از چشم هایی که همون 2 ساعت کم خوابی دیشب باعث شدن حسابی خسته باشن !
و تولدت مبارک ای پیامبر یا امام یا هرکسی که باعث شدی فردا ما تعطیل باشیم که من بتونم بخوابم ! تو قطعا این فایده رو برای من داشتی و هرچند که من دقیقا نمیدونم فردا تولد کدومتون هست ولی حتما براتون دعای خیر میکنم !
پس آه که اینطور ! آه پس که اینطور !
7:19 PM

1320219194_1