آه که اینطور 2 !

استاندارد

ساعت 11:39 pm
19/بهمن/1391
دارم «محسن» گوش میدم … وقتی گوش میکنم تمرکز ندارم واسه نوشتن … ویت استپ کنم !
آهان ، الان فریبرز لاچینی گذاشتم … فقط پیانو … گل سنگم !
اینطوری حواسم کمتر به آهنگه چون چیزی نمیخونه و من مجبور نیستم که باهاش بخونم ، البته نه اینکه با محسن نامجو میخونم ولی خوب رو مخمه دیگه !
هر روز … هر روز … هر روز انگار همون دیروز بوده ! همش مدرسه و درس و ناهار و کلاس و درس و فیسبوک و تویتر و خواب و تکرار و تکرار و تکرار !
ولی دیروز شاید … شاید دیروز فرق داشت … دیروز قرار بود برم کلاس … ولی کلاس کنسل شد (بنا به دلایلی) و من حالم از خودم بهم میخوره … وضعیت طوری بود که با کنسل شدن کلاس اصلا حالم خوب نبود … دوستم گفت بریم باشگاه … رفتیم … البته نه بندنسازی … پینگ پنگ منظورمه … همه چیز خیلی گنگ و مبهم بود … من قرار بود تو اون ساعت جای دیگه باشم ولی نبودم … همه چیز خیلی پیچیده و داغون !
که بالاخره اس ام اس اومد
IMG_4412
یا مثلا بعدش که فقط چند تا اسمایلی گریه سند کردم دوباره جواب داد
IMG_4413
آرع ، بالاخره جواب داد ! همیشه فک میکردم به هیچکس وابسته نیستم ، فک میکردم تا حالا عاشق نشدم … (هنوزم فک میکنم) … ولی با دیدن اس ام اسش همه چیز خیلی فرق کرد .. وسایلمو جمع کردم ، گوشیم رو گرفتم تو دستم ، محسن رو گذاشتم رو هندزفری تو گوشم و راه افتادم سمت خونه !
و میدونید کاملا خر شدم ، همه چیز رو فراموش کردم وقتی گفت «عینکی شدم» و گفتم حتما خیلی بهت میاد !
این کسی بود که تمام مدت فکر میکردم هیچ ارزشی واسم نداره … کسی که فک میکردم همیشه من دارم میپیچونمش … ولی حقیقت این بود که من درگیرشم و اون داره منو میپیچونه ! فک میکردم صداشو نشنوم یا نبینمش اصلا واسم مهم نباشه … ولی الان هست ! هنوز هم نمیدونم چرا یا از کی اینطوری شدع !

کلا خواستم بگم «آه که اینطور» !

آهان ، یادمه من 7 روز مونده بود به تولد «ک» بهش تبریک گفتم !
امروز «م» اس دادم و تبریک گفت !
ولی «ک» اصلا یادش نیس !
کی اهمیت میده ! تولد ؟؟ هـه !
😐