اشک میریزم !

استاندارد

دارم heartstrings از Secret Garden گوش میدم تو گوگل معنی میکنم ! میشه : عمیق ترین احساسات دل! شاید واقعا معنیش همینه ! داغونم ! له له ام ! هر کلمه ای که تایپ میکنم سی ثانیه میمونم که فکر کنم از چی بگم ! از کجا بگم ! انگشت شصت سمت راستم میلرزه ! که ویالون آهنگ شروع میشه ! اشکم میریزه رو صفحه گوشیم که رو میزه ! اسپیکر رو کم میکنم تا یادم بیاد باید از چی میگفتم !
آره یادم اومد ! رفته بودم لباس های ح (داداشم) رو ببرم پایین تو اتاقش ! یه دفتر نوشته های جدید ازش دیدم ! تا اونایی که تو غربت نوشته بود رو نخونده بودم ! همیشه یکی از تفریحام این بوده ! آمار دوست دختراش رو میگرفتم ! ولی این دفعه تفریح نبود ! ایندفعه درد داشت ! بد بود ! تلخ بود ! دیگه درد گلوم یادم رفته ! الان یه درد دیگه دارم !
همیشه برام یه الگو بود ! یه الگو موفق ! مطمئنم یه روزی برای دینا الگو میشه ! یه الگو موفق ! این میبینم ! حس میکنم ! این یارو کسی میشه که دنیا بهش افتخار کنه !
نوشته بود که سه ماه اونجاست ! نوشته بود دلش تنگ شده بود که مامان و بابا رو من رو و اون داداشم رو بقل کنه ! شاید هیچوقت این قسمت ازش رو درک نکرده بودم ! شاید فکر میکردم احساساتش فقط پای تلفن واسه دوست دختراشه ! نه این که کلی دوست دختر داشته باشه !! اینکه همیشه رو زندگی همه دوستاش + بوده ! یه تیکه از قدیما نوشته بود ! از چند سال پیش ! میگفت که اون موقع یه دوستی داشته که خیلی تاریک بوده ! میگفت نمیخواد درس بخونه دیگه ! نوشته بود الان که آمارش رو گرفته داره واسه PHD میخونه ! همیشه + بوده این بشر ! ولی من نه ! فکر میکنم شبیه اون نشدم ! فکر میکنم هیچوقت بعد از سه ماه دوری دل تنگ مامان و بابا نمیشم ! نمیدونم ! اینطوری فکر میکنم ! فقط میخوام برم ! نمیدونم اینجا ! این شهر و این کشور چی در حق من انجام داده که اینطوری میخوام تلافی کنم ! میدونم باید برم ! فک میکنم اینجا جای من نیست ! تصور میکنم اون روزایی رو که میتونم یه جای آزاد باشم ! میتونم درس بخونم ! میتونم با انگیزه درس بخونم ! میتونم افتخار باشم واسه خانوادم ! یه حالت بدی دارم !! دو دلم ! یه وقتایی دلم میگه باید واسه عربی و کنکورم بخونم ! یه وقتایی دلم میگه باید انگلیسی بخونم که برم ! حتی نباید اینجا به دانشگاه رفتن فک کنم !
قرار بود بعد از امتحانام برم پیش ح ! ولی نشد ! مامان گفت منم باید بیام ! گفت وایسا آخر شهریور با هم میریم ! ح هم به من قول داد که من رو میبره ! ولی نشد ! تو کم تر از دو هفته دیگه اینجا نیس ! و داره میره !! بهم گفته به خاطر این قیمت دلاره که نمیشه ! میگه سنگین در میاد ! منم گفتم نمیخوام ! باید یه روزی تصمیم بگیرم ! شاید امروز ! باید جدی تصمیم بگیرم ! باید بخونم ! باید برم !! اینا چیزایی که بهش فکر میکنم !
از اون طرف یکی دیگه هست که فک کرده میتونه دل من رو بشکونه ! گوشیش رو خاموش کرده ! ولی من واقعا هیچ اهمیتی بهش نمیدم ! بهش میگم دوسش دارم فقط به خاطر اینکه ناراحت نشه ! فک کنم فهمیده فک کنم ناراحته ! آره ! ولی من دوسش ندارم !
یکی بود که فکر میکردم خودش ! فکر میکردم این دیگه خودشه ! ولی با یه نامه احمقانه همه چیز رو خراب کردم ! نمیدونم ! شاید هم احمقانه نبود ! نامه این واسش نوشتم که دل سنگ رو آب میکنه ! ولی اون هیچ جواب نداد و فقط آن فرند کرد !
زیبا ترین کلمات رو کنار هم گذاشتم واسش ! ولی اون من رو آن فرند کرد و هیچ جوابی نداد ! خیییلی درد داره ! وقتی که فکر میکنی این خودشه ! میبینی که حتی حاظر نیست جوابت رو بده !! همه چیش مثل من بود ! از نامجوش گرفته تا اون مدل عکس گرفتناش ! نگاه کردنش ! همه لایک هاش رو چک کرده بودم ! مطمئن بودم دوست پسر نداره یا حداقل دوست پسرش فیسبوک نداره !
هرکسی فکر میکنه این نامه من عاشقانه نبود بگه ! هرکسی فکر میکنه خالصانه نبود بگه ! چون بود !
بهش گفتم : بهش گفتم کتاب صوتی کیمیاگر محسن نامجو رو شنیده ! همونی که پائولو کوئلیو نوشته ! گفتم تو اون داستان اون پسره سانتیاگو به اون دختره که میگه «میخوام یه چیز ساده بهت بگم ، میخوام زن من باشی» ! بهش گفتم که «و تو کاملا کاملی !» !
گفتم «پس منم یه چیز ساده میخوام بهت بگم ! فکر میکنم میتونم دوست داشته باشم و ازت میخوام که اگه 1% دوست پسری نداری دوستم بشی !» !
همه اینا رو خیلی صادقانه گفتم ! بعد از آنفرند کردنش بار ها عذر خواهی کردم ! چه «لطفا» ها که واسش ننوشتم ! ولی هنوز جواب نداده !
اون چند ساعتی که فرندش بودم شمارش رو که تو فیسبوکش بود گرفتم ! حالا همش به پروفایلش نگاه میکنم به شمارش ! نمیتونم کاری کنم ! نمیدونم ارزشش رو داره یا نه ! ولی اون حس رو تو چشماش خوندم ! حتی تو چشمهایی که تو عکس هاش بود ! من میخوامش !
من فقط میخوامش ! امیدوارم که بشه !
5 شهریور 91 – ساعت 5 و 21 دقیقه بعد از ظهر !